ناریاناریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

جوجه کوچولوی منو بابایی *ناریا* خانم

خاطرات سونوگرافی پسرمون که دخترشد

سلام دخترکم تاج سرم مهربونم  دختر نازم بیا برات تعریف کنم خاطرات 25 تیر 91 رو عصر روز 24 با بابایی رفتیم مهاباد خونه ی دایی که دوقلوهای نازی داره وای فداشون بشم من پسر دایی ها شاهین و شاهو مامانی رو میشناختن هم این که از دررفتیم توو شرو کردن به خنده و ورجه ورجه و مامانی رو با اون زبان شیرین صدا میزدن  همگی با هم شب رفتیم پارک صبح زود به سمت ارومیه حرکت کردیم صبح ساعت 10 نوبت داشتیم بابای  رفت ماشینو پارک کن منو دخمل گلمم رفتیم نوبت سونو رو با منشی هماهنگ کنیم بابا یی هنوز نیومده بود که ما هم چند تا برگه که باید کپی می گرفتیم باهم دوتایی رفتیم کپی گرفتیم و اومدیم که بابایی هم دو درمطب منتظر بود&nbs...
28 تير 1391

بدون عنوان

بازم سلام پسمله نازم فدات بشم امروز جمعه هست و من و بابایی با مادربزرگ الان ازده در اومدیم مامانی مثل همیشه از این لواشک ترشا خورد ای وای میبینی چی شده حالا که باید بستنی بخورمو واسه رشتت خوبه همین که بستنی میاد تو دهنم حالم بد میشه آخه از مزه شیرینی متنفر شدم دست خودم نیست پسمل گلم عصربابایی داشت به شکمم نگاه میکرد که یه هویی بازم فوتبالیست شدی و یه شوت جانانه زدی بابایی هم چین که شکمم تکون خورد از خوشحالی داشت بال در می آورد پسملش داره لگد میزنه تو هم که هزار ماشالله بلد نیستی آروم بشینی هی واسه خودت این ور اون ور میرفتی همین پری روز رفتم چکاب دکتر یه سونوی معمولی تو مطبش داشت وای فدات بشم من تا دست...
24 تير 1391

بدون عنوان

سلام گلم قوربونت برم من مامانی امروز که داشتم لباس عوض میکردم یه هویی متوجه شدم ای وای شکمم مامانی ترک برداشته فورا اومدمو مترو دستم گرفتم ههههههههههههههه قوربونت برم جیگرتو بخورم از هفته گذشته دور شکم مامانی یه سانت بزرگتر شده فدات شم من باشه داری واسه خودت مرد میشی دیروز واسه خاله فریبا میگفتم که داری تو دلم گول میخوری دو روز ÷یشفکر کنم داشتی تمرین فوتبال میکردی ای کلک از همین حالا بازی گوشی!!!!!!!!!!!!! بابایی این روزا خیلی هوای مامانیو داره کلی باهات صحبت میکنه میبوستت خلاصه دلمون واسه دیدنت یه ذره شده ...
23 تير 1391

دوست ناباب( فریب منظورم توییی)

محمد نیار جونم سلام من قوربونت برم قبل هرچیز حالا بیا مامانی واست درد دل کنه این خاله بی معرفتتو که میشناسی نههههههه میدونم این روزا درگیر نامزد بازیشو مارو به کل فراموش کرده واستا نی نی بیاد تو دلش ماهم میدونیم باهاش چیکار کنیم     ...
23 تير 1391

بدون عنوان

شکرت خدا ممنونم که نا امیدم نکردی ممنونم که لایقم دونستی سلام قربونت برم مامانی این هفته خونه نبود که بیادو با هم حرف بزنیم این هفته خونه مامان بزرگ بودیم خودت که میدونی پسردایی ها شاهین و شاهوو دختردایی نارین چه کارا که نکردن خلاصه کلی بهمون خوش گذشت یک شنبه قبل که١٧/٢/٩١ بود شکرخدا سونوی ان تی  نرمال بود  با بابایی کلی کیف کردیم که سالم بودی صبح که را افتادیم ارومیه کلا تو راه استراحت کردیمو بابایی مهربون رانندگی کرد مطب دکتر زبیری رو راحت پیدا کردیم پنج راه بود بابایی یه کم نشت بعدش گفت من میرم یه سربه آموزش پرورش بزنم بر میگردم ولی بین خودمون باشه گلم فکرکنم ازاسترسش بود آخه میگه وقتی مامانی رو با چشم گریون م...
11 تير 1391
1